
چکیده
کوروش هخامنشی از شخصیتهای کمنظیر تاریخ ایران و جهان باستان است؛ شخصیتی که در طی سدهها از قالب یک پادشاه تاریخی فراتر رفته و به اسطورهای فرهنگی و حتی دینی بدل شده است. این مقاله با هدف بررسی سه لایهی اصلی از تصویر کوروش — واقعیت تاریخی، افسانههای فرهنگی، و بازتابهای دینی — به تحلیل نسبت میان اسطوره و تاریخ در بازنمایی چهرهی او میپردازد. در پایان، نشان داده میشود که فهم دقیق این سه لایه میتواند به درک عمیقتر از سازوکار حافظهی تاریخی ایرانیان و تکوین هویت فرهنگی در ایران باستان و معاصر یاری رساند.
۱. مقدمه
در گسترهی تاریخ جهان باستان، نام کوروش هخامنشی همواره با مفاهیمی چون عدالت، تسامح و خردمندی همراه بوده است. از منظر تاریخ سیاسی، او بنیانگذار نخستین امپراتوری منسجم در آسیا بود؛ از منظر فرهنگی، شخصیتی است که در حافظهی جمعی ایرانیان همچون نماد شکوه و سامانیافتگی حکومت جلوه کرده است. با این حال، روایتهای گوناگون از زندگی، منش و رسالت او گاه تا سرحد افسانه پیش میروند. پرسش اصلی این پژوهش آن است که: کدام بخش از چهرهی کوروش را میتوان تاریخی دانست و کدام بخش را باید در قلمرو اسطوره و تفسیر فرهنگی جای داد؟
۲. کوروش در منابع تاریخی
شواهد تاریخی دربارهی کوروش عمدتاً از سه دستهی اصلی سرچشمه میگیرند: کتیبهها و متون پارسی باستان، گزارشهای مورخان یونانی، و متون بابلی.
۲–۱. کتیبههای پارسی باستان
در میان آثار سنگنوشتهای برجایمانده، «استوانهی کوروش» (Cyrus Cylinder) از مهمترین اسناد است. این متن به زبان اکدی نگاشته شده و در آن کوروش خود را پادشاهی معرفی میکند که بابل را بدون جنگ فتح کرده و مردم را از بند اسارت رهانیده است. این سند از منظر تاریخی نشان میدهد که کوروش سیاستی نسبتاً ملایم در قبال سرزمینهای فتحشده اتخاذ کرده و به باورهای بومی احترام میگذاشته است. با این حال، تعابیر مدرن همچون «منشور حقوق بشر کوروش» بیش از آنکه ریشه در متن باستانی داشته باشد، حاصل تفسیرهای متأخر قرن بیستم است.
۲–۲. گزارشهای یونانی
هرودوت، گزنفون و کتزیاس سه منبع اصلی یونانی دربارهی کوروش هستند. هرودوت او را شخصیتی دانا و بخشنده معرفی میکند، در حالی که گزنفون در اثر خود «کوروشنامه» تصویری آرمانی از او ارائه میدهد و او را پادشاهی فیلسوفمنش مینمایاند. کتزیاس اما به جنبههای افسانهای و گاه مبالغهآمیز زندگی او میپردازد. پژوهشهای معاصر نشان میدهد که این روایتها بیش از آنکه بازتاب واقعیت تاریخی باشند، بازتاب نگاه یونانیان به مفهوم شاه آرمانیاند.
۲–۳. متون بابلی
در الواح بابلی، از کوروش به عنوان «پادشاه جهان» یاد میشود و او را برگزیدهی مردوک، خدای بزرگ بابل، میدانند. این امر نشان میدهد که کوروش توانسته بود خود را در ساختار مذهبی بومیان نیز مشروع جلوه دهد، امری که نشانهی هوشمندی سیاسی او در ادارهی امپراتوری است.
۳. کوروش و تفسیر دینی در سنت اسلامی
از سدههای میانه تاکنون، بسیاری از مفسران و مورخان مسلمان کوشیدهاند کوروش را با شخصیت «ذوالقرنین» در قرآن کریم منطبق بدانند. در آیههای ۸۳ تا ۹۸ سورهی کهف، از ذوالقرنین به عنوان فرمانروایی دادگر و جهانگستر یاد میشود که سدّی در برابر یأجوج و مأجوج بنا میکند.
۳–۱. دیدگاههای مفسران
ابوالکلام آزاد، علامه طباطبایی و برخی پژوهشگران معاصر، با تکیه بر شواهد تاریخی و زبانی، احتمال دادهاند که ذوالقرنین همان کوروش هخامنشی باشد. دلایل آنان عبارت است از:
۱. تطبیق ویژگیهای اخلاقی و سیاسی کوروش با وصف قرآن.
۲. گسترهی جغرافیایی فتوحات او تا مرزهای شرق و غرب.
۳. وجود ساختار سدگونهای در نواحی قفقاز (سد دربند).
در مقابل، گروهی دیگر از مفسران، این تطبیق را فاقد سند کافی میدانند و بر جنبهی تمثیلی آیات تأکید میکنند. آنان معتقدند که ذوالقرنین نمادی از فرمانروایی عادل است و نمیتوان او را با شخص تاریخی مشخصی یکسان دانست.
۳–۲. تحلیل انتقادی
اگرچه شواهد متنی میتواند قرابتهایی را میان کوروش و ذوالقرنین نشان دهد، اما از نظر روششناسی تاریخی، باید میان «تطبیق تفسیری» و «اثبات تاریخی» تمایز قائل شد. هیچ سند باستانشناختی یا تاریخی قطعی وجود ندارد که نشان دهد مسلمانان نخستین، کوروش را مصداق ذوالقرنین میدانستهاند؛ این تفسیر بیشتر محصول مواجههی ایرانیان مسلمان با میراث باستانی خویش در دوران پس از اسلام است.
۴. کوروش در حافظهی فرهنگی ایران
پس از فروپاشی دولت هخامنشی و گذر قرون، چهرهی کوروش در متون ایرانی کمرنگ شد. نه در اوستا و نه در ادبیات میانه از او یاد چشمگیری نشده است. با این حال، در دوران اسلامی، بهویژه از سدهی دهم هجری به بعد، با گسترش تاریخنگاری ایرانی، دوباره تصویر او در قالب «پادشاه دادگر» احیا شد. در آثار مورخانی چون میرخواند و خواندمیر، کوروش نماد فرمانروایی خردمند است که در پرتو عدل حکومت میکند.
در قرن بیستم، با رشد اندیشهی ملیگرایی، کوروش بار دیگر به نماد هویت ایرانی تبدیل شد. مقبرهی او در پاسارگاد به مکانی زیارتی–ملی بدل گشت و مفاهیمی چون «منشور حقوق بشر کوروش» در گفتمان عمومی تثبیت شد. هرچند پژوهشهای آکادمیک این تعبیر را نادقیق میدانند، اما از منظر فرهنگی، این بازتولید افسانهگون نشاندهندهی نیاز جامعه به الگوهای تاریخی اخلاقی است.
۵. کوروش در نگاه شرق و غرب
در متون یهودی (بهویژه در کتاب عزرا و اشعیا)، کوروش به عنوان ابزاری در دست خداوند برای آزادسازی قوم یهود معرفی میشود. او «مسیح خداوند» خوانده میشود، زیرا مأموریت الهیِ بازگرداندن قوم برگزیده به سرزمین مقدس را بر عهده داشت. این نگاه دینی، جایگاه ویژهای به کوروش در تاریخ مقدس یهود بخشیده است.
در سوی دیگر، متفکران غربی از قرن نوزدهم به بعد، او را بنیانگذار نوعی فرمانروایی مبتنی بر تسامح دینی و فرهنگی دانستهاند. نویسندگانی چون جرج راولینسون و ویل دورانت از کوروش به عنوان نمونهای از «شاهِ نیکنهاد» یاد کردهاند. بدین ترتیب، چهرهی کوروش میان دو قطب شرق و غرب، همواره به مثابهی پیوندی میان اخلاق، قدرت و سیاست تصویر شده است.
۶. نسبت تاریخ و افسانه در چهرهی کوروش
میتوان گفت که در سیر تحول حافظهی تاریخی، کوروش از شخصیتی واقعی به الگویی فرهنگی تبدیل شده است. این فرایند سه مرحلهی اصلی دارد:
۱. مرحلهی تاریخی – مبتنی بر اسناد معاصرِ دوران هخامنشی.
۲. مرحلهی اسطورهای – بازسازیهای ادبی و دینی در قرون بعد.
۳. مرحلهی فرهنگی–سیاسی – بازتفسیر معاصر از کوروش در قالب نماد ملی.
در هر سه مرحله، کارکرد تصویر کوروش بیش از آنکه به فرد تاریخی مربوط باشد، به نیازهای فرهنگی و سیاسی جوامع ایرانی در هر عصر پاسخ داده است. در نتیجه، افسانهی کوروش نه تحریفِ تاریخ بلکه استمرارِ حافظهی فرهنگی در قالب روایت است.
۷. تحلیل انتقادی رویکردهای معاصر
در میان پژوهشهای جدید، دو گرایش عمده دیده میشود:
گرایش اسطورهزدایانه که میکوشد چهرهی تاریخی کوروش را از پیرایههای فرهنگی و دینی بپیراید.
گرایش هویتسازانه که میکوشد با بازخوانی اخلاق و سیاست کوروش، الگویی برای نظم سیاسی معاصر ارائه دهد.
هریک از این دو رویکرد اگر بهتنهایی دنبال شود، ممکن است به افراط بیانجامد. رویکرد نخست خطر تقلیل میراث فرهنگی به دادههای خشک باستانشناسی را دارد؛ رویکرد دوم نیز گاه از مرز تحلیل تاریخی عبور کرده و به بازسازی ایدئولوژیک بدل میشود. نگاه متعادل، نگاهی است که میان «واقعیت تاریخی» و «ارزش فرهنگی» تمایز قائل شود، اما هر دو را در شکلدهی به هویت ایرانی مؤثر بداند.
کوروش هخامنشی در سپیدهدم تاریخ ایران، یکی از نخستین الگوهای تلفیق قدرت و اخلاق بود. او در متون تاریخی به عنوان فرمانروایی مدبر و در متون دینی به عنوان شخصیتی نیکنهاد و الهامگرفته معرفی شده است. اما از دیدگاه علمی، هیچ روایت واحدی نمیتواند تمامیت این چهره را بازتاب دهد. آنچه امروز از کوروش در ذهن ایرانیان حضور دارد، آمیزهای است از واقعیت تاریخی، اسطورهی فرهنگی و تفسیر دینی.
شناخت مرز میان این سه ساحت، ما را از گرفتار شدن در مطلقنگری بازمیدارد و به ما امکان میدهد تا تاریخ را نه به عنوان اسطورهای مرده، بلکه به عنوان زبانی زنده برای گفتوگوی فرهنگها درک کنیم. کوروش، در نهایت، نه صرفاً پادشاهی از گذشته، بلکه آینهای است که در آن ایرانیان، در هر دوره، چهرهی آرمانی خویش را بازمیبینند.
و اما بازگردیم به بحث شیرین و جذاب جمعبندی اساطیری، دینی و تاریخی کوروش هخامنشی بنیانگذار قدرتمندترین امپراتوری دنیای باستان، پیامبری که هیچکس او را گردن نمیگیرد و ضمنا خود نیز کاری را که انجام داده گردن نمیگیرد چون مانند پیامبران پیش از خود یعنی آدم و نوح و ابراهیم و یوسف و موسی و طالوت و داوود و سلیمان عهدهدار مسئولیت بزرگی شد و از پس انجام آن برنیامد.
کوروش در ادیان ابراهیمی به صورت رسمی با عنوان گاو مورد ارجاع و اشاره قرار گرفته و شهرت جهانی یافته و مبتنی بر فرهنگ هندوستان نماد آهیمسا و از جمله خدایان ستودهی هندی است. چرا چنین شده و به صورت جهانشمول مطرح شده خداوند متعال آگاهتر است اما همین بس که باید بدانیم شبه قارهی هندوستان تاکنون انفاس قدسی هیچ پیامبری از ذراری آدم را مستقیما درک نکرده است ولی جالب است کوروش را خدای خود دانسته و همچنان میپرستند.
خارج از برداشتها و تفسیرهای متنوع دینی که از کنیه و لقب ذوالقرنین صورت گرفته معنا و فهم آغازین همان کوی یا کی یا گاو است. کوروش مبلغ آیینی شد که:
- در دنیای باستان کیش زرتشت گفته میشد و خود پیامبرش نبود و به آن اعتقادی نداشت و عمل نمیکرد.
- احکام سیاسی حکومت پارسی را مبتنی بر هالاخای یهود استنباط میکرد و در تمام ساتراپهای حکومت پارس بهعنوان فرمان حکومتی ابلاغ میفرمود.
- بعدها طریقت به جای مانده از سیر و سلوک عملیاش تبدیل به فرهنگ کاویانی و پس از اسلام عیاری و جوانمردی گردید و جالب است باز نمایندهی فرهنگ فوق نشد و کاووس و خسروی مازندرانی و پس از ورود اسلام به ایران ابراهیم و علی نماینده و سمبل خط فرهنگی فوق شدند.
- مکتب ایرانی و فرهنگ پارسی که همچنان بدون جمعبندی باقی مانده و عامل بسط و توسعه و ترویج پلورالیسم در شریعت محمد است توسط او تأسیس شده است ولی باز صاحبی ندارد و مسئولیت کاری را که آغاز کرده برعهده نمیگیرد که غیرقابل قبول و پذیرش است.
اسلامی که از عندالله خبر میدهد و قرار است احکام قطعی صادر نماید و مبتنی بر مقتضیات زمان و مکان پیرامون مستحدثات و حوادث واقعه قضاوت نماید با پذیرش دیوان و دربار ساسانی در عامه و بعدها فارس بهعنوان موطن اصلی امامیه تحت تاثیر بیکفایتی و بیمسئولیتی کوروش هخامنشی قرار گرفته و مشحون از نسبیگرایی در نظریات فقهی و عرفانی است و صد البته سگ صاحباش را نمیشناسد. امامان فقهی اهلتسنن و تبلیغ نظرات این چهار امام بهعنوان فقه جعفری از جمله موارد قابل اشاره است. تمام ائمهی فقهی اهلتسنن و به صورت تلویحی جعفر فرزند محمد معروف به صادق خود را اسوهی حسنه و برابر با محمد دانستند و برداشت خویش از اسلام را اصل معرفی کردند در حالی که صلاحیت چنین امری را نداشتند چون اعلم از محمد نبودند و نیستند و نخواهند شد. جالب است علیرغم شناسایی کوروش بهعنوان ضحاک در شریعت تازی، فرهنگ به جای مانده از حکومتاش شاکلهی شریعت قطعی محمد شده است.
عرب بادیالرای بود و عصبیت محور و عامل اصلی چرخش قدرت سیاسی میان قبایل عرب محسوب میشد که نوعی فرهنگ بربر و توحش باستانی مانند مغول و چنگیز را متبادر میسازد. عمر به واسطهی همین فرهنگ در فهرست فاتحان دیکتاتور و خونریز تاریخ مانند هیتلر و اسکندر مطرح است. در چنین فرهنگی کوروش هخامنشی بهعنوان یک متوحش و بربر شهرت یافته و باز با این شهرت فرهنگ تبلیغی و ترویجیاش مورد پذیرش اصحاب فقه و شریعت اسلام محمد قرار میگیرد:
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :مَلَكَ الأرضَ كُلَّها أربَعةٌ : مُؤمِنانِ و كافِرانِ : فأمّا المُؤمِنانِ فسُلَيمانُ ابنُ داودَ عليهما السلام و ذو القَرنَينِ ، و الكافِرانِ نَمرودُ و بُختُ نَصَّرُ. و اسمُ ذي القَرنَينِ عبدُ اللّهِ بنُ ضَحّاكِ بنِ مَعدٍ.
امام صادق عليه السلام : چهار نفر بر سراسر جهان فرمانروايى كردند : دو تا مؤمن و دو تا كافر.آن دو مؤمن، يكى سليمان بن داوود بود و ديگرى ذو القرنين، و دو كافر، يكى نمرود بود و ديگرى بُختُ نَصَّر. نام ذو القرنين، عبد اللّه بن ضحّاك بن مَعد بود.
الخصال : 255/130
اشخاصی که ادبیات عرب میدانند اطلاع دارند که از ابن برای مقولات متفاوت بلاغی استفاده میشود. در مورد کوروش گفته میشود او ابنضحاک است یعنی سیره و سنت اژیدهاک یا ضحاک را نسبت به تازیان روا میدانست و انجام میداد.
حال برگردیم به دلایل دینی اقامهی امارهی کنیهی ذوالقرنین پیرامون کوروش هخامنشی که در موارد زیر قابل خلاصهسازی است:
- دانیال پیامبر در مکاشفات و وحی و الهام خویش، کوروش هخامنشی پادشاه پارس را با دو شاخ میبیند.
- شهرت کوروش و اسکندر در اطلاق ذوالقرنین میان اهل ذکر اسلام اعم از عامه و امامیه قابل استدلال است. بالاخره زبان دین محدود به شیاع اهلذکر است بنابراین دستور آمد: فاسئلوا اهل الذکر. اسکندر ذوالقرنین نیست چون به ناحیهی فرهنگی ذراری آدم تعلق ندارد و به مقدونیه و نواحی تابع آموزهها و تعالیم وحیانی زئوس متعلق است. مبتنی بر شیاع پذیرفته شدهی کیش زرتشت انگرهمینو و گجستیک و از یاران اهریمن است. به سبب سلب مصداقی اسکندر پس کوروش ذوالقرنین است.
- باید پذیرفت سد آخرالزمانی دمیرقاپو در تنگهی داریال ناحیهی قفقاز با توجه به نام برجای مانده بر رود کورا، برای نخستین بار توسط کوروش هخامنشی جهت دفع حملات و هجوم یاجوجوماجوج ایجاد گردید. بعدها اسکندر مقدونی دروازهی آهنین فوق را تجدید بنا کرد. هر کسی دوباره دمیرقاپو را به وضعیت سابق ساخته الزاما ذوالقرنین نیست.
- پیشزمینهی فرهنگی اطلاق ذوالقرنین بر کوروش هخامنشی مبتنی بر نُسُک کیش بهی برگرفته از کاویانیان است. چنین پیشزمینهای بر اسکندر مقدونی قابل اطلاق و تصدیق نمیباشد چون دشمن آیین زرتشت بود و نخستین اوستاهای گردآوری شده را آتش زد.
- ذوالقرنین در فرهنگ شام با استناد به آثاری مانند تاریخ مدینهی دمشق تالیف ابنعساکر فارس است و با القابی مانند بیوراسب شناخته میشود. نخستین فارس جهانگشا که پیش از خود و پس از خود نظیری ندارد و یونیک است کوروش هخامنشی است. شایان ذکر است اسکندر مقدونی از پارس و پرشیا و خاندانهای سلطنتی ایران باستان و آسیایی نیست بلکه کاملا به ناحیهی فرهنگی و جغرافیایی اروپا و قارهی سبز تعلق دارد.
- کوروش یا به قول اعراب قوروش در نُسُک کیش بهی با عنوان فریدون یا ثرئیتونه شناخته میشود. چنین لقبی برای اسکندر مقدونی قابل تصدیق و تایید نیست.
- شیاع میان علمای امامیه در حوزههای علمیهی قم و نجف کوروش هخامنشی است.
- اسکندر مقدونی به عنوان بندهی صالح خداوند مطرح نیست ولی کوروش حتی در غرب بهعنوان بندهی شایستهی الهی قابل اشاره و در اسرائیل با عنوان نوعی مسیح شهرت دارد. بالاخره کوروش اسرائیل را از اسارت بختالنصر نجات داد و ضمنا مروج و مبلغ مزدیسنی و کیش بهی گردید.
- کوروش تنها پیامبری است که به صورت عملی با بتپرستی و عمالیقپرستی در میانرودان به مبارزه برخاست و تمام بتکدههای میانرودان را نابود و ویران ساخت.
- به تحقیق من سکاها یا کاسیها یا قوم کاسپین یا به معنای عام نژاد خزری در نظر ادیان ابراهیمی همان یاجوجوماجوج هستند. اسکندر مقدونی با سکاها دشمنی و عداوت چندانی نداشت ولی کوروش تا واپسین لحظات زندگی خویش با قوم و نژاد مزبور جنگید و در میدان جهاد و مبارزه برابر یاجوجوماجوج به شهادت رسید.
تعبیر و تفسیر و توضیح معنای ذوالقرنین در نظر امام صادق و علی فرزند ابوطالب اصح برداشتها مبتنی بر هرمنوتیک قابل پذیرش ادیان ابراهیمی است:
الصّادق ( عَنْ أَبِیبَصِیرٍٍ عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً قَالَ إِنَّ ذَاالْقَرْنَیْنِ بَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَی إِلَی قَوْمِهِ فَضُرِبَ عَلَی قَرْنِهِ الْأَیْمَنِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَهًِْ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَیْهِمْ بَعْدَ ذَلِکَ فَضُرِبَ عَلَی قَرْنِهِ الْأَیْسَرِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَهًِْ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَیْهِمْ بَعْدَ ذَلِکَ فَمَلَّکَهُ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا مِنْ حَیْثُ تَطْلُعُ الشَّمْسُ إِلَی حَیْثُ تَغْرُبُ فَهُوَ قَوْلُهُ حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ إِلَی قَوْلِهِ عَذاباً نُکْراً قَالَ فِی النَّارِ فَجَعَلَ ذُوالْقَرْنَیْنِ بَیْنَهُمْ بَاباً مِنْ نُحَاسٍ وَ حَدِیدٍ وَ زِفْتٍ وَ قَطِرَانٍ فَحَالَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْخُرُوجِ ثُمَّ قَالَ أَبِیعَبْدِاللَّهِ (لَیْسَ مِنْهُمْ رَجُلٌ یَمُوتُ حَتَّی یُولَدَ لَهُ مِنْ صُلْبِهِ أَلْفُ ذَکَرٍ ثُمَّ قَالَ هُمْ أَکْثَرُ خَلْقٍ خُلِقُوا بَعْدَ الْمَلَائِکَهًِْ (وَ سُئِلَ أمِیرُالمُؤْمِنینُ (عَنْ ذِیالْقَرْنَیْنِ أَ نَبِیّاً کَانَ أَمْ مَلِکاً فَقَالَ لَا نَبِیّاً وَ لَا مَلِکاً بَلْ عَبْداً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ وَ نَصَحَ لِلَّهِ فَنَصَحَ لَهُ فَبَعَثَهُ إِلَی قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْأَیْمَنِ فَغَابَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَغِیبَ ثُمَّ بَعَثَهُ الثَّانِیَهًَْ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْأَیْسَرِ فَغَابَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَغِیبَ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ الثَّالِثَهًَْ فَمَکَّنَ اللَّهُ لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ یَعْنِی نَفْسَهُ فَ بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ فَ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً قالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً إِلَی قَوْلِهِ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً أَیْ دَلِیلًا حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً قَالَ لَمْ یَعْلَمُوا صَنْعَهًَْ ثِیَابٍ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً أَیْ دَلِیلًا حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا* قالُوا یا ذَاالْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا فَقَالَ ذُوالْقَرْنَیْنِ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَأْتُوهُ بِالْحَدِیدِ فَأَتَوْا بِهِ فَوَضَعَهُ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ یَعْنِی بَیْنَ الْجَبَلَیْنِ حَتَّی سَوَّی بَیْنَهُمَا ثُمَّ أَمَرَهُمْ أَنْ یَأْتُوا بِالنَّارِ فَأَتَوْا بِهَا فَنَفَخُوا تَحْتَ الْحَدِیدِ حَتَّی صَارَ مِثْلَ النَّارِ ثُمَّ صَبَّ عَلَیْهِ الْقِطْرَ وَ هُوَ الصُّفْرُ حَتَّی سَدَّهُ وَ هُوَ قَوْلُهُ حَتَّی إِذا ساوی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً إِلَی قَوْلِهِ نَقْباً فَقَالَ ذُوالْقَرْنَیْنِ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا قَالَ إِذَا کَانَ قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَهًِْ فِی آخِرِ الزَّمَانِ انْهَدَمَ ذَلِکَ السَّدُّ وَ خَرَجَ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ إِلَی الدُّنْیَا وَ أَکَلُوا النَّاسَ وَ هُوَ قَوْلُهُ حَتَّی إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ قَالَ فَسَارَ ذُوالْقَرْنَیْنِ إِلَی نَاحِیَهًِْ الْمَغْرِبِ فَکَانَ إِذَا مَرَّ بِقَرْیَهًٍْ زَأَرَ فِیهَا کَمَا یَزْأَرُ الْأَسَدُ الْمُغْضَبُ فَیَنْبَعِثُ فِی الْقَرْیَهًِْ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ وَ صَوَاعِقُ یَهْلِکُ مَنْ نَاوَاهُ وَ خَالَفَهُ فَلَمْ یَبْلُغْ مَغْرِبَ الشَّمْسِ حَتَّی دَانَ لَهُ أَهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فَقَالَ أمِیرُالمُؤمِنین (وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً أَیْ دَلِیلًا فَقِیلَ لَهُ إِنَّ لِلَّهِ فِی أَرْضِهِ عَیْناً یُقَالُ لَهَا عَیْنُ الْحَیَاهًِْ لَا یَشْرَبُ مِنْهَا ذُو رُوحٍ إِلَّا لَمْ یَمُتْ حَتَّی الصَّیْحَهًِْ فَدَعَا ذُوالْقَرْنَیْنِ الخِضْر (وَ کَانَ أَفْضَلَ أَصْحَابِهِ عِنْدَهُ وَ دَعَا ثَلَاثَمِائَهًٍْ وَ سِتِّینَ رَجُلًا وَ دَفَعَ إِلَی کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ سَمَکَهًًْ وَ قَالَ لَهُمْ اذْهَبُوا إِلَی مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا فَإِنَّ هُنَاکَ ثَلَاثَمِائَهًٍْ وَ سِتِّینَ عَیْناً فَلْیَغْسِلْ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْکُمْ سَمَکَتَهُ فِی عَیْنٍ غَیْرِ عَیْنِ صَاحِبِهِ فَذَهَبُوا یَغْسِلُونَ وَ قَعَدَ الخِضْر (یَغْسِلُ فَانْسَابَتِ السَّمَکَهًُْ مِنْهُ فِی الْعَیْنِ وَ بَقِیَ الخِضْر (مُتَعَجِّباً مِمَّا رَأَی وَ قَالَ فِی نَفْسِهِ مَا أَقُولُ لِذِیالْقَرْنَیْنِ ثُمَّ نَزَعَ ثِیَابَهُ یَطْلُبُ السَّمَکَهًَْ فَشَرِبَ مِنْ مَائِهَا وَ اغْتَمَسَ فِیهِ وَ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی السَّمَکَهًِْ فَرَجَعُوا إِلَی ذِیالْقَرْنَیْنِ فَأَمَرَ ذُوالْقَرْنَیْنِ بِقَبْضِ السَّمَکِ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَی الخِضْر (لَمْ یَجِدُوا مَعَهُ شَیْئاً فَدَعَاهُ وَ قَالَ لَهُ مَا حَالُ السَّمَکَهًِْ فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَقَالَ لَهُ فَصَنَعْتَ مَا ذَا قَالَ اغْتَمَسْتُ فِیهَا فَجَعَلْتُ أَغُوصُ وَ أَطْلُبُهَا فَلَمْ أَجِدْهَا قَالَ فَشَرِبْتَ مِنْ مَائِهَا قَالَ نَعَمْ قَالَ فَطَلَبَ ذُوالْقَرْنَیْنِ الْعَیْنَ فَلَمْ یَجِدْهَا فَقَالَ لِلْخَضِرِ (کُنْتَ أَنْتَ صَاحِبَهَا.
امام صادق (علیه السلام)- ابوبصیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) تفسیر این آیه: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرا را پرسیدم. امام (علیه السلام) فرمود: «خداوند ذوالقرنین را بهسوی قومش مبعوث کرد، آنها به گوشهی راست پیشانیاش ضربه زدند. پس خداوند او را به مدّت پانصد سال میراند و پس از آن دوباره او را مبعوث کرد. آنها به گوشهی چپ پیشانیاش ضربه زدند. پس خداوند او را به مدّت پانصد سال میراند و پس از آن دوباره او را مبعوث کرد و مغرب و مشرق زمین را تحت تصرّف او در آورد؛ از آنجا که خورشید طلوع میکند تا آنجا که غروب میکند. این است معنای این سخن خداوند که فرمود: تا به غروبگاه آفتاب رسید [در آنجا] احساس کرد [و در نظرش مجسّم شد] که خورشید در چشمهی تیره و گلآلودی فرو میرود ... و خدا او را مجازات شدیدی خواهد کرد! (کهف/۸۷۸۶) امام (علیه السلام) فرمود: «در آتش، ذوالقرنین با مس و آهن و قیر و قطران در برابر آنها دری ساخت و جلوی خروج آنها را گرفت. هرکس از آنان از دنیا میرفت، هزار پسر از نسل او زاده میشد. آنها پس از فرشتگان، بیشترین جمعیّت مخلوقات را داشتند. از امیرمؤمنان علی (علیه السلام) پرسیدند: «ذو القرنین پیامبر بود یا فرشته»؟ امام (علیه السلام) فرمود: «او نه پیامبر بود و نه فرشته. بلکه تنها بندهای از بندگان خدا بود که دوستدار او بود و خداوند نیز او را دوست داشت و دارای خلوص نیّت بود و خداوند او را بهسوی قومش مبعوث کرد. آنها به گوشهی راست پیشانیاش ضربه زدند و او طی مدّتی که خداوند اراده کرده بود در بیهوشی بود. سپس دوباره مبعوث شد و اینبار به گوشهی چپش ضربه زدند و باز هم به ارادهی خداوند مدّت زمانی را بیهوش بود تا اینکه برای بار سوّم مبعوث شد و خداوند در روی زمین به او قدرت داد و در میان شما مانند او وجود دارد یعنی خود امام علی (علیه السلام) او به جایگاه غروب خورشید رسید و دید که خورشید در چشمه تیره و گلآلودی فرو میرود و در آنجا قومی را یافت گفتیم: «ای ذو القرنین! آیا میخواهی [آنان] را مجازات کنی، و یا روش نیکویی در مورد آنها انتخاب نمایی؟. (کهف/۸۶) ذوالقرنین گفت: «امّا کسی را که ستم کرده است، مجازات خواهیم کرد سپس بهسوی پروردگارش بازمیگردد، و خدا او را مجازات شدیدی خواهد کرد! (کهف/۸۷)». سپس [بار دیگر] از اسبابی [که در اختیار داشت] بهره گرفت. (کهف/۸۹) یعنی یک نشانه و راهنما، تا به خاستگاه خورشید رسید [در آنجا] دید خورشید بر جمعیّتی طلوع میکند که در برابر [تابش] آفتاب، پوششی برای آنها قرار نداده بودیم [و هیچگونه سایبانی نداشتند]. (کهف/۹۰) گفت: اینها صنعت دوزندگی لباس را نمیدانستند. سپس [بار دیگر] از اسبابی [که در اختیار داشت] بهره گرفت. (کهف/۸۹) یعنی یک دلیل و نشانه، [و همچنان به راه خود ادامه داد] تا به میان دو کوه رسید و در کنار آن دو (کوه) قومی را یافت که هیچ سخنی را نمیفهمیدند [و زبانشان مخصوص خودشان بود]! [آن گروه به او] گفتند: «ای ذو القرنین یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد میکنند آیا ممکن است ما هزینهای برای تو قرار دهیم، که میان ما و آنها سدّی ایجاد کنی»؟! (کهف/۹۴۹۳) ذوالقرنین گفت: «آنچه پروردگارم در اختیار من گذارده، بهتر است [از آنچه شما پیشنهاد میکنید]! مرا با نیرویی یاری دهید، تا میان شما و آنها سدّ محکمی قرار دهم! (کهف/۹۶۹۵)». برایش آوردند و او آن را میان دو صدف یعنی دو کوه گذاشت و بهوسیلهی آن فضای خالی بین دو کوه را پر کرد. سپس به آنها دستور داد آتش بیاورند. وقتی آتش آوردند، آهن را با آن گداخته کردند و بر رویش مس ریختند و شکاف را به کلّی مسدود کردند و این است معنای این سخن خداوند: قطعات بزرگ آهن برایم بیاورید [و آنها را روی هم بچینید]!» تا وقتی که کاملًا میان دو کوه را پوشانید، گفت: «[در اطراف آن آتش بیفروزید، و] در آن بدمید»! [آنها دمیدند] تا قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد، ... نقبی در آن ایجاد کنند. (کهف/۹۷۹۶) ذوالقرنین گفت: «این از رحمت پروردگار من است! امّا هنگامیکه وعدهی پروردگارم فرا رسد، آن را درهم میکوبد و وعدهی پروردگارم حق است! (کهف/۹۸)». در آخر الزمان و قبل از روز قیامت این سد ویران میشود و یأجوجومأجوج میآیند و انسانها را میخورند و این است معنای این آیه: تا آن زمانکه «یأجوج» و «مأجوج» گشوده شوند و آنها از هر محلّ مرتفعی بهسرعت عبور میکنند. (انبیاء/۹۶) ذوالقرنین به مغرب رفت در راه خود به روستایی رسید و مانند شیر غضبناک غرش کرد و از غرش او تاریکی و رعد و برق و صاعقههایی پدید آمد که مخالفان و دشمنانش را نابود میکرد و همینکه به مغرب خورشید رسید، تمامی مردم زمین تحت سلطهی او در آمدند که در این آیه به این موضوع اشاره شده است: ما به او در روی زمین، قدرت و حکومت دادیم و اسباب هرچیز را در اختیارش گذاشتیم. (کهف/۸۴) یعنی نشانهای. به ذوالقرنین گفتند: «خداوند بر روی زمین چشمهای دارد به اسم چشمهی حیات و هر موجود جانداری که از آب آن بنوشد، تا روز قیامت نخواهد مرد». ذوالقرنین، خضر (علیه السلام) را که بهترین یارانش بود و سیصدوشصت مرد دیگر را به نزد خود فرا خواند و به هرکدام از آنها یک ماهی داد و گفت: «به فلان جا بروید که در آنجا سیصدوشصت چشمه قرار دارد. هرکدام از شما باید ماهی خود را در یکی از آن چشمهها بشوید». آنها رفتند و این کار را انجام دادند. وقتی خضر (علیه السلام) نشسته بود و ماهی را میشست، ماهی از دستش بیرون پرید و به درون چشمه رفت. خضر (علیه السلام) از آنچه که دیده بود بسیار متعجّب شد و با خود گفت: «جواب ذوالقرنین را چه بدهم»؟ سپس لباس خود را از تن در آورد و بهدنبال ماهی رفت و از آن آب نوشید امّا نتوانست ماهی را بگیرد. پس به نزد ذوالقرنین باز گشتند. ذوالقرنین دستور داد ماهیها را از یارانش بگیرند. وقتی نوبت به خضر (علیه السلام) رسید، ماهی نزد او نبود. ذوالقرنین او را احضار کرد و از او پرسید: «ماهی چه شد»؟ خضر (علیه السلام) ماجرای ماهی را به او گفت. ذوالقرنین پرسید: «وقتی ماهی فرار کرد تو چه کردی»؟ خضر (علیه السلام) پاسخ داد: «در آب شنا کردم و بهدنبال ماهی گشتم امّا آن را نیافتم». ذوالقرنین پرسید: «آیا از آن آب خوردی»؟ خضر (علیه السلام) پاسخ داد: «بله». سپس ذوالقرنین بهدنبال چشمه گشت و آن را نیافت، پس به خضر (علیه السلام) گفت: «تو صاحب آن چشمه هستی».
تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۸، ص۵۸۶ بحارالأنوار، ج۱۲، ص۱۷۷/ القمی، ج۲، ص۴۰/ البرهان؛ «عن ابی عبدالله ... و سیل امیرالمؤمنین» محذوف
امیرالمؤمنین ( عَنِ الْأَصْبَغِ قَالَ: قَامَ ابْنُالْکَوَّاءِ إِلَی عَلِیٍّ (وَ هُوَ عَلَی الْمِنْبَرِ فَقَالَ یَا أمیرالمؤمنین (أَخْبِرْنِی عَنْ ذِیالْقَرْنَیْنِ أَ نَبِیّاً (کَانَ أَمْ مَلِکاً وَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَرْنَیْهِ أَ مِنْ ذَهَبٍ کَانَ أَمْ مِنْ فِضَّهًٍْ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ (لَمْ یَکُنْ نَبِیّاً (وَ لَا مَلِکاً وَ لَمْ یَکُنْ قَرْنَاهُ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَا مِنْ فِضَّهًٍْ وَ لَکِنَّهُ کَانَ عَبْداً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ وَ نَصَحَ لِلَّهِ فَنَصَحَ اللَّهُ لَهُ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ ذُوالْقَرْنَیْنِ لِأَنَّهُ دَعَا قَوْمَهُ إِلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ حِیناً ثُمَّ عَادَ إِلَیْهِمْ فَضَرَبُوهُ بِالسَّیْفِ عَلَی قَرْنِهِ الْآخَرِ وَ فِیکُمْ مِثْلُهُ.
امام علی (علیه السلام)- اصبغ گوید: امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر منبر بود که ابنکوّاء به سوی ایشان رفت و پرسید: «ای امیر المؤمنین! مرا آگاه ساز که ذوالقرنین، پیامبر بود یا پادشاه؟ همچنین مرا با خبر ساز که شاخهایش از جنس طلا بود یا نقره»؟ امام علی (علیه السلام) پاسخ داد: «او نه پیامبر بود نه پادشاه. همچنین شاخهایش نه از طلا بود و نه از نقره. او تنها بندهای بود که دوستدار خداوند شد و خداوند نیز او را دوست داشت و برای خداوند خیرخواه بود و خداوند نیز برای او خیرخواه بود. دلیل نامیدهشدن ذوالقرنین به این نام این بود که او قومش را به سوی خداوند عزّوجلّ فراخواند. آنان بر شاخ او زدند و او مدتی از دیدگان آنان غایب شد. سپس نزد آنان بازگشت. آنان با شمشیر بر شاخ دیگر او زدند. در میان شما نیز کسی مانند او وجود دارد».
تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۸، ص۵۹۰ بحارالأنوار، ج۱۲، ص۱۸۰/ نورالثقلین/ البرهان
دو هزیمت کوروش در تاریخ عیلام با عناوین دیهیمی مورد اشارهی ذیل قابل ارجاع میباشد:
- کورایشک
- کوک کیروش
در مرتبهی اول برابر اژیدهاک و ضحاک ایستاد و ضحاک را کشت و بعد از تازیان شکست خورد و در مرتبهی دوم به فتنهی اختلاف اولاد یعنی سلم و تور و ایرج دچار شد.

انساب وی در دیهیمی فارس متناظر با ذراری نجیالله میباشد چنانکه هخامنش نوح و چیشپیش سام و آریارمنه همان آرام و کوروش یکم همان ارفخشذ یا ارفکشاد است.

منابع:
1. Herodotus, Histories, trans. Aubrey de Sélincourt, Penguin Classics.
2. Xenophon, Cyropaedia.
3. The Cyrus Cylinder, British Museum Texts.
4. علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ذیل آیات ۸۳–۹۸ سورهی کهف.
5. ابوالکلام آزاد، تفسیر القرآن و هو الهدی و الفرقان.
6. ویلیام جیمز دورانت، تاریخ تمدن، مشرق زمین گاهواره تمدن.
7. M. Waters, Cyrus and the Achaemenid Empire, Oxford University Press, 2020.