
ایرانی بنا به برداشت آدم و پیامبران برگزیده از ذراری آدم حق ادارهی فرهنگ خود را ندارد. جالب است فرهنگ از نظر مطهری روح حاکم بر مدنیتها است بنابراین برای بندگی مردم کافی است ادارهی فرهنگ را در اختیار افرادی که خود را ارباب میدانند قرار داد. تنها نحوهی شایسته و درست و قانونی اتصال و ارتباط با فرهنگ و فرآیند ادارهی کنونی آن در جمهوریاسلامی با گذر از تفقه جعفری ممکن است یعنی ایرانیان حق ادارهی فرهنگ خود را ندارند و الزاما باید توسط فرهنگ تازی دیوبندی شوند. ایرانی هیچگاه نمیتواند رهایی را تجربه نماید و آزاد زندگی کند. چرا؟!
چون پیامبران از این آزادی و رهایی ناراحت هستند. بسیاری از سیاستهای فرهنگی چه مبتنی بر باستان ایران و نظر موبدان کیش بهی و چه بر اساس شریعت حاصل از فقاهت جعفری تازی است یعنی توسط افرادی مانند ضحاک یا اژیدهاک اداره میشود. عرب در نظر عجم با استناد به روایتهایی اسطورهای و نمادین مانند ضحاک شاهنامه است. صالح و محمد عرب و تازی بودند و هیچ ربطی به نژاد سکایی ندارند. تازی بر تعیین سرنوشت و فرجام نهایی ساکنین ایران بر خود ایرانیان ارجحیت دارد چون بنا بر نظر ادیان و وحی دریافتی تمامی ایرانیان در واقع یاجوجوماجوج و با رعایت ادب و اخلاق دینی حداکثر مجوس یا زرتشتی هستند. اگر قرار است از همان بدو امر شیطان و اهریمن لحاظ شویم پس چرا این همه بندگی مفت برای پیامبران باید توسط ایرانیها صورت گیرد؟!
اگر دشمن خدا هستیم پس چرا همهی توحید محول به ارادهی سیاسی ایرانیان شده است؟! متاسفانه تناقضهای ذاتی اسلام با مردم ایران منجر به راهبردهای مبهم و فاسقانه شده است. اگر ایرانیها بخواهند با باستان خویش ارتباط برقرار کنند الزاما باید با ایندرهی هندی یا همان اهورامزدای کیش بهی و یا رستم شاهنامه ارتباط معنوی داشته باشند. ارتباط فوق در صورتی سپنتامینو است که موبد متشبث به آیین صالح پیامبر یا اشو زرتشت اسپنتمان عرب آن را تصدیق و تایید نماید.
لباس روحانیت شیعی لباس عرب است و اصلا اسلام دینی عربی میباشد. فرهنگ کنونی ایران به التزام ترادف و تساوی سیاست و دیانت توسط افراد ملبس به لباس تازی مدیریت و راهبری میشود و این درست نیست. صحبت از ارتباط با منوچهر که الگوی فرهنگی تمام خاندانهای پادشاهی ایران باستان است باید با گذر از لغتی یونانی یعنی پرسه انجام شود یعنی منوچهر برای تمامی ایرانیان بیگانه بود. منوچهر پیشدادی چون فرزند زئوس بود مورد تمجید و تحسین است و به صورت مستقل قابل اعتنا و التفات نیست، در حالی که ناحیهی تمدنی متعلق به منوچهر پیشدادی، مازندران بوده و به غیر از یونان باستان و زادگاه زئوس میباشد. صحبت از واقعی بودن پهلوانی به نام ارشسیاطیر یا آرش مازندرانی نیز حرام مطلق است چون نه هندی و نه یونانی است و برای ماندگاری ایران و ایرانی از جان شیرین خویش گذشت. بسیاری از تحمیلها و قانونهای نانوشتهی موجود در فضای فرهنگی جمهوریاسلامی حاصل کنشگری پیامبران در میانرودان و شام و مصر و بعدها حجاز است. چرا چنین کنشگری باید بهعنوان عنصر مولف و اصلی جهت اداره و مدیریت فرهنگ کشور پذیرفته شود نامعلوم و مبهم است؟!
نتیجه: اداره و مدیریت مستقل فرهنگ کشور توسط ایرانیان ممنوع است چون توسط خداوند متعال حرام مطلق شرعی تلقی گردیده است. این حرام برداشت آدم صفوهالله از فضای حاکم بر وحی و الهام و واردات قلبیاش بود. پذیرشی که نابهنجاری فرهنگی است و انگرهمینو و کاهنده و ویرانکنندهی فرهنگ و تمدن آریایی تلقی میگردد.