
در ساحت فرهنگی دیالوگ انقلابی جمهوریاسلامی با پارادوکسهای شدید زبانی روبهرو هستیم که با توجیه عنب و انگور توصیفی مولوی در مثنوی قابل حل نیست و نیاز به کنکاشی دقیقتری است تا معضلات از میان رفته و جایی که اشتباه و خظای عمدی روی داده است مورد اشاره قرار گیرد. صد البته اشارهی فوق خوشایند دینداران و یا علاقهمندارن به ایران باستان نیست. پرسش اینجا است که چگونه باید پارادوکسهای حاصل از التقاط مکتب ایرانی، اسلام و تاریخ حل شود؟!
من بهعنوان یک محقق و فیلسوف مستقل در همان گامهای نخستین بحث پیشفرضهای ذهنی خود را بگویم و البته راست میگویم. واقعا عاشق جمال و روی هاشمی و یا هیکل و زیرکی اسرائیلی و یا شکوه و عظمت پادشاهان ایران باستان نیستم و ضمنا گرایش به نفرت بیش از علاقه و محبت و عشق است. همهی امور بنا به استنباط من به جهت جمع کردن مشتری و باز کردن دکان تبلیغ و ترویج شده است و واقعیتی ندارد. برای قضاوت پیرامون گزارههای متفاوت دینی یا فرهنگ پارسی، تاریخ راستگوترین زمینهی جهت صحتسنجی نظریات متنوع است. مثلا مرتب میگویند چرا کوروش هخامنشی مژاری ندارذ؟!
رمانهای تاریخی متفاوت نوشته شده شاید قضاوت نزدیکتری به واقعیت را برای مخاطب ایجاد نماید. در اکثر توصیفات به تکهتکه شدن جسد نبیالله کوروش هخامنشی یا همان ذوالقرنین ادیان ابراهیمی جهت خوردن توسط لاشخور و عقاب و قوچ و همای سعادت اشاره شده است. با این توصیف و تشریح ساده امکان تصدیق وجود مزار برای کوروش وجود ندارد. باید از تعارف پرهیز کرد و به اصل پارادوکس درست پرداخت. قبر کنونی بیجسد کوروش محل پاره شدن تن بیجان نبیالله و خوراندن به مرغان آسمانی توسط خاندان هخامنشی است. سنتی که حداقل تا پایان شاهنشاهی اشکانی میان ایرانیان رواج داشته است.
نگاه دینی با تکیه بر گفتمان آخرالزمانی شیعهی دوازدهامامی موارد تناقض را بیشتر و بغرنجتر میسازد. راست باید گفت شیعه صادق نیست و در بهرهگیری از زبان زور جهت پیشبرد منویات رهبران خویش اصرار دارد. سیاستمدار اسلامی موفق با مطالعهی دقیق تاربخی افرادی مانند عمر، معاویه، عمروعاص، هارونالرشید، مامون و متوکل هستند و رهبران جمهوریاسلامی نیز باید از همین الگوها تبعیت و پیروی نمایند. تبعیتی که تهی از هرگونه ایجاد جایگاه دینی است چون پذیرش در نظامنامهی سیاسی کشور زمان زیادی را از فرد میگیرد در نتیجه فرصت کسب معارف اسلامی و یا توجه به فرآیندهای استنباط و اجتهاد مبتنی بر روایات و قرآن را ندارد. یک حساب سادهی دودوتا چهار تا است که اکثر هواداران دگم نمیپذیرند. جایگاه سیاسی در جمهوریاسلامی صاحب عصمت و عدالت نیست چون الگوهای تاریخی قابل اشاره چنین نبودند. شیعه در تطور ایام حکومتی مقتدر نداشته و در تقابل با فرهنگ فارسی از کسراهای عرب مانند معاویه و یزید بهره میبرد چون بهلحاظ عشیرهای و فرهنگی مشترکات بیشتری با شاهان اسلامی دشمن خود دارد تا با مجوس؟! سلاطین دوران باستان ایران نیز با کسراهای عرب و پادشاهان همتراز خویش احساس قرابت و نزدیکی بیشتری میکنند تا با مجموعهای از گزارههای دینی که قرار است تهی از هرگونه راهبرد ماکیاولی باشد در نتیجه فرجام نهایی بسیاری از امور و مقولات فرهنگی روشن است و با توجه به فرقان فقه جعفری همهی افراد شاخص فوق اهریمنی لحاظ گردیده و وارد در درک اسفل هستند. پارادوکسهای معرفتی و عقیدتی با تصمیمگیریهای مدیران و ساژمان حکمرانی کشور تبدیل به واقعیتهای میدانی میشود. باید آسیبها را درک کرد تا به فاسد عادت نکرد و از آتش جهنم فاصله گرفت. ایجاد تباین با جهنم واهلاش کار چندان سختی نیست. در دقیقهی نود نباید با فاسقان و اهلباطل همراهی نمود. امری که تا ابدالدهر ادامه خواهد داشت و امتحان با فتنه یکی از سنت.های حتمی الهی بر تمام جمعیتهای ثقلین است. تاریخ هیچگاه به پژوهشگران جویای حقیقت ناب دروغ نمیگوید، فقط باید حقیقت تاریخی را دید و باور کرد وخداوند متعال بر اساس حقایق قضاوت کرده و فرجام نهایی امور معلوم میشود.
آدابدانی غیر از تحقیق است. در تحقیقات و پژوهشهای علمی باید تعارف را کنار گذاشت. تناقضهای حاصل از التقاط زمینههای متفاوت فکری اثرات عمیق و ماندگاری را در نحوهی عملکزد افراد و فرآیندهای حکمرانی ایجاد کرده و با دیدن واقعیت و اعتنا جهت تغییر قانونهای نانوشتهی ادارای یا عرفی یا اجتماعی سنتهای رایج و باطل فرهنگی از میان میرود. حقیقت تلخ است اما با صبر و تامل پیرامون عینیت حق تبدیل به ماحصل و نتیجهای شیرین برای خود و دیگران میشود.
مفاهیم تبدیل به مجموعهای انتزاعی از ترمینولوژی لغات شده که با پرداخت درست و التفات تفاوتها و تضادهای ماهوی قابل جرح و تعدیل هستند. اینگونه نیست که زبان و فرهنگ و ادب فارسی از همان بدو امر یک زبان مستقل بوده و تمام ساکنین سرزمین فارس مورد استفاده قرار گرفته است. فرهنگ فارسی و مکتب ایرانی زبان خصوصی زرتشت و خاندان هخامنشیان و بعدها موبدان زرتشت و پس از اسلام حکیمان فارسی مسلمان بوده که بعدها تبدیل به زبان عمومی ساکنین سرزمین فارس شده است.
در مورد دین نیز چنین است. دین زبان خصوصی پیامبرانی چون نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد بوده که بعدها تبدیل به زبان عمومی جمعیت ایمانی میشود. زبان خصوصی افراد محدود به مجموعهی ترمینولوژی مضبوط در ذهن و عقلشان لحاظ شده و بیش از آن نیست بنابراین حامل علم نامتناهی و قدرت نامحدود نیستند.
باید در درجهی اول صاحبان زمینههای مورد اختلاف را پیدا کرد و بعد در مورد ترمینولوژیها قضاوت نمود. زبان خصوصی آغازین حتما با زبان عمومی کنونی و مورد استفاده تفاوتهای فراوانی دارد.
نتیجه: فهم صاحبان زبان خصوصی کوچک زمینههای دینی و مکتب ایرانی موجب روشن شدن بسیاری از ابهامات میشود. چالشیترین زمینه مکتب ایرانی است چون با رمز میترائیسم و فارسی آمیخته است و برای رهایی باید به بازیهای زبانی متنوعی تن داد.