
وقتی آدم صفوهالله در آسیای کوچک رسالت و بعثت پیدا کرد ۲ رقیب اصلی و جریان مولف معرفتی را در شرق و غرباش وجود داشتند و نسبت به علمالاسمای آدم قدمت و معارف بیشتری را به جمعیتهای تابع خود منتقل میکردند. در شرق ناحیهی تحت ولایت آدم کاسیها یا کاسپینها یا نژاد آریایی با اصالت نگهبانی و تحسین فضیلت ذاتی آتش با امشاسپندانی سپنتامینو به نام جمشید یا به اوستایی "ویما خشئِتا" است. البته در زمان حیات آدم وفات یافته و پیش از تولد آدم و حوا توسط اژیدهاک یا ضحاک به شهادت رسیده است. در غرب محل بعثت آدم میترائیسم حاصل از تبلیغ تعالیم زئوس و خدایان کوه المپ وجود داشت. آدم و بعدها جانشیناناش برای تبلیغ علمالاسما که بعدها ناماش اسلام شد از سیاست دیپلماتیک و در عین حال خشن جهت حذف رقیب استفاده کردند.
آدم از لوگوی آتش نفرت داشت بنابراین به صورت ذاتی با جمشید و پیرواناش سر نزاع و جنگ داشت یعنی از همان آغاز بعثت با شخص جمشید مشکل داشت چون آتش را تحسین میکرد. جمشید از پدران نخستین سکایی محسوب میشود که حداقل به ۶ هزار سال پیش تعلق دارد. آدم برابر تعالیم جمشیدنشان از سیاست نه جنگ و نه صلح بهره برده و بعدها به همین واسطه قومیت و نژادی حدود ۵ هزار سال پیش شکل میگیرد که سکاها یا کاسیها یا کاسپین نامیده میشود. به نظر من سکاها یا کاسیها هستهی اولیهی آریاییها و تابعین فرهنگ جمشیدنشان از ذراری آدم صفوهالله هستند. در دایره لغت دینی یعنی تابعین فرهنگ جمشیدنشان از نظر آدم اهلکتاب بودند و به نوعی موحد و خداپرست محسوب شده و ذراری و پیروان آدم میتوانستند با این قومیت ازدواج نمایند که ازدواجها تبدیل به نژاد کاسی گردید. رسم نادرستی که از سنت دینی ذراری آدم به جمعیت تابع فرهنگ جمشیدنشان انتقال یافت خویدوده میباشد. آدم برای تحفیظ نسل و فرزندان از التقاط با دیگر نژادها و اثرپذیری از دیگر فرهنگها به ازدواج خواهر با برادر دستور و فرمان میدهد که روایت دینی ازدواج هابیل با خواهر همزاد و دوقلوی قابیل و ازدواج قابیل با خواهر همزاد و دوقلوی هابیل در ادیان ابراهیمی منجر به نزاع هابیل با قابیل شده است.
از سوی دیگر نزاع آدم و جانشیناناش منتج به این مطلب شد که بیان کنند تابعین فرهنگ جمشیدنشان یاجوجوماجوج و یاران شیطان رجیم هستند در نتیجه دشمن کلونی ذراری آدم در آسیای کوچک معرفی میشوند. آدم که از قدمت چندانی در اوراسیا برخوردار نبود به صلح با فرهنگ و میترائیسم حاصل تبلیغ تعالیم زئوس روی آورده و با پیروان زئوس برابر جمعیتهای تابع فرهنگ جمشیدنشان متحد میشود. نمیتواند از شمالغرب ایران کنونی یعنی منطقهی آذربایجان و قفقاز به داخل فلات مرکزی ایران نفوذی داشته باشد بنابراین طی یک حرکت بیننسلی ذراری آدم با طی مسافت طولانی از شمال میانرودان به جنوب و بعضا گذر به نواحی زاگرسنشین سعی در پیادهسازی منویات آدم یعنی محو فرهنگ جمشیدنشان داشتند. فرهنگ جمشیدنشان بعدها تبدیل به کیش بهی و امروزه تبدیل به فرهنگ و ادب فارسی و مکتب ایرانی گشته است و نسبتاش با اسلام تباین میباشد چون از روز نخست آدم ابوالبشر با آن مخالفت و دشمنی داشت. برای تقابل با جمعیت یاجوجیوماجوجی تابع تعالیم جمشید از جنوب فلات ایران اقدام کردند و با خشکاندن آبها جمعیت مسکون نواحی جنوبی فلات مرکزی را به ظلم و عدوان و به واسطهی مهاجرتها و نقل و انتقالهای تمدنی جهت سکونت در قبایل و نژادهای میانرودان و یا تابع میانرودان مانند ایلام تحت فشار قرار دادند که فشارها موثر واقع شد و تبدیل به حکومت هخامنشان گردید. امروزه روز با اتصال دریای عمان به دریای خزر یا کاسپین و خلیجفارس به دریاچهی ارومیه امکان جبران بخشی از کاستیها و آسیبهای به وجود آمده بر محیطزیست فلات مرکزی ایران وجود دارد. وقتی فردوسی از هفتخان رستم میگوید تمام راه از سیستان به طبرستان پر آب و خرم و با تعداد زیادی گور است که امروزه تبدیل به بیابانی لمیزرع شده است.
باید راست گفت. آدم هدف و آرمان درستی در زندگی نداشت و همیشه خود و ذراریاش را در یک بلاتکلیفی طولانیمدت نگاه میداشت. بلاتکلیفی فوق با اجرای احکام اسلامی در جمهوریاسلامی نیز وجود دارد. بالاخره در قضیه نزاع با بلوک غرب یا باید پیرو راهبردهای صلحمحور بود یا به جنگ روی آورد. صحبت از کنار گذاشتن و چشمپوشی از اسلحه نیست بلکه صحبت از هدف کلی و مصلحت عمومی کشور است. ایران چه در دوران باستان و چه پس از آن تا امروز با اروپا و غرب مشکل و نزاع ذاتی و ماهوی داشته و در این دشمنی حرف و صحبتی نیست. اکثر تضاد فوق فرهنگی است که برخی مواقع به جنگ نیز کشیده است. آیا نزاع فرهنگی قرار است دیالوگمحور و با گفتوگو حل شود یا منجر به جنگهای چند صد سال شود؟!
به نظر من بهترین راهبرد بهرهگیری از دیپلماسی و رویارویی نرم و گفتوگو است که شاید در برخی مواقع هم بهواسطهی لجاجتها به جنگ سخت تبدیل میشود.
در عصر جدید اروپا صحبتی از زئوس نیست و زئوس و خدایان کوه المپ در میان ساکنین قارهی اروپا طرفدار و هواداری ندارد. در ایران مطلب گونهی دیگری است. با زنده شدن فرهنگ آریایی بهواسطهی خدمات افرادی مانند فردوسی و اشاره به اساطیری مانند جمشید و رستم در شاهنامه همچنان فرهنگ اسطورهای ایران باستان صیروریت دارد و زنده است اما نباید فراموش کرد همچنان زئوس در ادیان ابراهیمی یعنی یهود و نصاری و اسلام و در سیاست جهانی زنده است. چرا؟!
گفته شد آدم برای نزاع و دشمنی برابر فرهنگ جمشیدنشان به مصالحه با زئوس روی آورد. زئوس مورد تحسین ادریس پیامبر یا به قول فلاسفه هرمس یا به قول ساسانیان هرمز بود. ادریس از تعالیم زئوس پیروی کرده و مکتبی فلسفی را شکل میدهد که گرایشاتی سیاسی دارد. مکتب هرمسیه حاصل اقتباسهای هرمس یا ادریس پیامبر از تعالیم زئوس است. زئوس یک جن است که چندان مورد پذیرش اسلام و مکتب ایرانی نیست. مکتب هرمسیه معمولا برای پیادهسازی وپیشبرد راهبردهای خود به ایجاد تشکیلاتی مخفی و امنیتی به دور از هرگونه نظارت قانونی روی میآورد. جمعیتهای ایلومناتی و فراماسونری حاصل راهبردهای پنهانسازی مکتب هرمسیه است. هستهی اصلی مجری و راهبر دستورات سیاسی انجمنهای مخفی تابع مکتب هرمسیه یا همان زئوس مردم یا دیمو هستند چنان که ادریس از زئوس دربارهی نوع حکومت خردمندانه سوالی میپرسد و نهایتا زئوس به هرمس یا ادریس نوع سیاست دیمومحور یا دموکراسی را پیشنهاد میدهد. جمهوریاسلامی هم مسلما تابع همین راهبردهای پنهانسازی است و چارهای جز این ندارد اما نباید فراموش کرد که پذیرش راهبرد فوق موجب سرگشتگی بیشتر میشود. نه این که دردی از مدنیت ایران و ایرانی حل نماید. زئوس به صورت مخفی و با تبلیغ ادبیات ساحرانه و طی مراحل خوفانگیز ماسونی و ایلومناتی همچنان زنده است و جالب اینکه سیاستاش را تغییر داده و در نظر دارد با جمشید پیشدادی صلح نماید.
نتیجه: انگارهی نزاع امشاسپندانی جمشید و زئوس واقعیت میدانی ندارد و بیشتر حاصل بایدها و نبایدهای شرعی است که الزاما توسط مردم ایران پذیرفته نشده و عمل نمیشود.